گلایههای بهناز جعفری از وضعیت نگران کننده پایتخت:این تهران من نیست
![]()
بهناز جعفری بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون که این روزها سریال «یادآوری» را روی آنتن شبکه آیفیلم دارد با نگارش یادداشتی از وضعیت نگرانکننده پایتخت گلایه کرده است. متن این یادداشت زیبا را به نقل از «شرق» در ادامه میخوانید:
چشم هایم را می بندم برای تصور لحظاتی در جا و مکانی غیر از این شهر. کجا؟ چه مکانی غیر از اینجا و این کوچه ها و این عادت ها آرامم می کنند؟ چه جایی غیر از اینجا را اینقدر می شناسم. چه شهری؟ چه روستایی؟ چه جغرافیایی؟ من در تهران به دنیا آمدم و از وقتی که توانستم و اجازه داشتم تنهایی تاکسی سوار شوم و خرید بروم و خیابان گردی کنم این شهر برایم ته نداشت. آن وقت ها چندباری از ایستگاه مبدا تا مقصد یک اتوبوس را بی خیال طی کرده بودم. آن وقت ها که بعضی خط ها خلوت تر بود و دوست داشتم برای فراموشی یک غصه کوچک، مدتی قصه در و دیوارها را ببینم و شهر را. آن وقت ها وسعت پنجره یک اتوبوس به نظرم شهرفرنگی با یک دریچه غول پیکر بود. می نشستم ولو، تا فریاد «ایستگاه آخر» یا «آخرشه»ی راننده قُرُقم را بشکند. این روزها اما از فشار و ازدحام و ترس جا ماندن از زندگی، چه در اتوبوس چه متروخانِ جدیدِ عزیزِ ته تغاری، می ترسم حتی از جلو میله در تکان بخورم. این روزها همه چیز و همه کس در این شهر هلم می دهند. لای فشار جمعیتی نفس می کشم که دیگر نمی توانم سربه هوا باشم. از هر چراغ قرمزی که عبور می کنم صدایی را می شنوم که کلمه ok را تایپ می کنند. یعنی ب.جیم ساکن تهران هنوز.
آیا زنده ام واقعا؟ زندگی من و خیلی هایی است که اولین شرط بودنش داشتن هوای سالم، آب سالم، نان سالم است؟
چقدر این شهر از حد بودنمان، از ناخواسته بودنمان، از حد تصور، توقع و نیازمان حتی، دورتر است. تهران، شهر من، شهر ازدحام ها و اضطراب های من شده. شهر فراموش شده، دوست نداشتنی و طردشده من شده. شهری که در آن عشق ها و رویاها و آرزوهایم باسرعت و بی اهمیت دفن می شوند ولی من هرروز صبح برای رضایت دل فرشتگان که بیکار نمانند، برمی خیزم، مسواک می زنم، لباس خوشرنگ می پوشم، عطر می زنم، ورزش می کنم، بازی می کنم تا اعلام کنم: ای جهان جان، تهران جان، من زنده ام! من را نَفَس بکش!
وگرنه این تهران، تهرانِ کودکی های من نیست. با چندین کیلومتر هوای سربی، با چندین هزار هزار ماشین و آهن پاره و .... این تهران من نیست با میلیون ها موش در بسترش. و هزاران معتاد تعظیم کننده با ساقی اش. این تهران من نیست با هزاران بیکار و گدا در بَرَش. هزاران چاله در چالَش. اینجا تهران من نیست.
کاش می شد از ابتدای تولدم شروع کنم و از اولین زادگاهم، بطن مادرم، و پیامکی به مادرم بفرستم و از او درخواست کنم: مادر جان لطفا من را جایی به دنیا بیاور که هر سحرگاه به بانگ خروسی، مردمان مهربانی، به استقبال روزی پاک و زندگی ای زیبا می روند.//13
سلام برسینمای ایران